قصابی را در خرابه ای با چاقوی خونی گرفتند. جسد مردی دیگر نیز آنجا بود. قصاب گفت: من او را کشتم. حکم کردند که باید اعدام شود که ناگهان مردی دوان دوان خودش را به حضور امیرالمومنین(ع) رساند و گفت: من قاتل هستم. قصاب را آوردند و گفت: من گوسفندی را قربانی کردم اما ناگهان برای قضای حاجت به خرابه رفتم که با جسد مردی روبرو شدم و گروهی رسیدند و مرا آوردند. در بن بستی گیر افتادم و گفتم من کشتم! برگرفته از سایت معتبر:خبرآنلاینhttp://www.khabaronline.ir |
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: تصاوير و مطالب كلي سايت ، ،
برچسبها: